در اين روز در سال 183 هجري بنابر مشهور امام موسى بن جعفر عليه السلام، در حبس سندى بن شاهك به شهادت رسيدند.(1) به روايت مرحوم كلينى روز شهادت حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ششم رجب است.(2) هارون ملعون به ظاهر براى زيارت و در حقيقت براى دستگير نمودن حضرت موسى بن جعفر عليه السلام و فرستادن آن حضرت از مدينه به بغداد به مسجد النبى‏ صلى الله عليه و آله آمد.(3)
 
 خلفاى ظالم در دوران امامت حضرت
 آن حضرت 20 سال داشتند كه امامت به ايشان منتقل شد و مدت 35 سال امامت فرمودند. در اين مدت بعد از شهادت امام صادق‏ عليه السلام مقدارى همزمان با ابوجعفر منصور بودند كه او متعرض آن حضرت نشد.
 
 بعد از منصور قريب به ده سال ايام خلافت مهدى بود. او حضرت را به عراق طلبيد و حبس كرد. شبى اميرالمؤمنين‏ عليه السلام را در خواب ديد كه به او فرمود: «فَهَل عَسَيتُم اِن تَوَلَّيتُم أن تُفسِدوُا فِى الاَرضِ وَ تَقْطَعوا أرْحامَكُم»(4) وقتى بيدار شد مراد حضرت را دانست و موسى بن جعفر عليه السلام را از زندان آزاد كرد.
 
 پس از مهدى، پسرش هادى خواست آن حضرت را محبوس كند ولى اجل او را مهلت نداد، چه اينكه كمتر از يك سال بيشتر خلافت نكرد. خلافت به هارون كه رسيد امام‏ عليه السلام را از زندانى به زندان ديگر فرستاد، تا در سال چهاردهم خلافتش آن حضرت را در سن 55 سالگى به زهر جفا شهيد كرد.(5)
 
 غسل و تدفين حضرت
 پس از شهادت بدن شريف حضرت را طبق دستور هارون با جامه‏هاى كهنه، جهت اهانت به آن بزرگوار، روى نردبانى گذاردند و چهار حمال بر دوش گرفتند، و كسى جلوى جنازه صدا مى‏زد: «اين امام رافضيان است».
 
 امام رضا عليه السلام قبلاً متوجه غسل و كفن و نماز آن حضرت شده بودند. سپس شيعيان آمدند و گل آوردند و احترام كردند و در محل فعلى حرم مطهر، بدن آن حضرت را دفن كردند.(6)
 
 تعداد فرزندان آن حضرت 37 نفرند(7) و مدت امامت آن حضرت 35 سال، و عمر شريف امام‏ عليه السلام هنگام شهادت 55 سال بود.(8) شهادت آن حضرت در 5 يا 6 رجب نيز ذكر شده است.(9)

------------------------------------------------------------
1) اعلام الورى: ج 2 ص 6. بحار الانوار: ج 48 ص 206. مسار الشيعة: ص 36. مصباح المتهجد: ص 749. زاد المعاد: ص 35. فيض العلام: ص 322. مصباح كفعمى: ج 2 ص 598 .
2) كافى: ج 2 ص 507 .
3) كافى: ج 2 ص 507 . بحار الانوار: ج 48 ص 206.
4) سوره محمدصلى الله عليه وآله: آيه 22.
5) قلائد النحور: ج رجب، ص 34 - 33.
6) وقايع الايام: ج رجب، ص 279، از جنات الخلود.
7) ارشاد: ج 2 ص 244.
8) اعلام الورى: ج 2 ص 6. ارشاد: ج 2 ص 215.
9) مناقب ابن شهر آشوب: ج 4 ص 349. كافى: ج 2 ص 507 . ارشاد: ج 2 ص 215.

امام موسي كاظم(عليه السلام)

پرتوي از سيره و سيماي امام موسي كاظم(عليه السلام)

حضرت امام موسي بن جعفر(عليه السلام)، معروف به كاظم و باب الحوائج و عبد صالح در روز يكشنبه 7 صفر سال 128 قمري در روستاي «ابواء»، دهي در بين مكّه و مدينه، متولّد گرديد.
نام مادر آن حضرت، حميده است.
آن حضرت در 25 رجب سال 183 قمري، در زندان هارون الرّشيد عبّاسي در بغداد، در 55 سالگي به دستور هارون مسموم گرديد و به شهادت رسيد.
مرقد شريفش در كاظمين، نزديك بغداد، زيارتگاه شيفتگان حضرتش ميباشد.
امام موسي بن جعفر همان راه و روش پدرش حضرت صادق(عليه السلام) را بر محور برنامه ريزي فكري و آگاهي عقيدتي و مبارزه با عقايد انحرافي، ادامه داد.
آن حضرت با دلائل استوار، بيمايگي افكار اِلحادي را نشان ميداد و منحرفان را به اشتباه راه و روششان آگاه ميساخت.
كمكم جنبش فكري امام(عليه السلام)درخشندگي يافت و قدرت علمياش دانشمندان را تحت الشعاع خود قرار داد.
اين كار بر حاكمان حكومت عبّاسي سخت و گران آمد و به همين دليل با شيفتگان مكتبش با شدّت و فشار و شكنجه برخورد كردند.
از اينرو،امام كاظم(عليه السلام) به يكي از شاگردان معروفش به نام هشام هشدار داد به خاطر خطرهاي موجود، از سخن گفتن خودداري كند و هشام هم تا هنگام مرگ خليفه از بحث و گفتگو خودداري كرد.
ابن حجر هيتمي گويد:«موسي كاظم وارث علوم و دانش هاي پدر و داراي فضل و كمال او بود وي در پرتو عفو و گذشت و بردباري فوق العاده كه در رفتار با مردمِ نادانِ زمان از خود نشان داد، لقب كاظم يافت، و در زمان او هيچ كس در معارف الهي و دانش و بخشش به پايه او نميرسيد.»امام كاظم(عليه السلام) در برابر دستگاه ظلم و ستم عبّاسي موضع سلبي و منفي را در پيش گرفت و دستور داد تا شيعيان در دعاوي و منازعات خود، به دستگاه دولتي روي نيارند و به آنان شكايت نبرند و سعي كنند با قرار دادن قاضي تحكيم در ميان خويش، منازعات را فيصله دهند.
امام(عليه السلام) درباره حاكمان غاصب زمانش فرمود: «هر كس بقاي آنان را دوست داشته باشد از آنان است و هر كس از آنان باشد وارد آتش گردد.» بدين وسيله آن حضرت، خشم و نارضايتي خود را از حكومت هارون پياپي ابراز ميفرمود و همكاري با آنان را در هر صورت حرام ميدانست و اعتماد و تكيه بر آنان را منع ميكرد و ميفرمود: «برآنان كه ستمكاراند تكيه مكنيد كه گرفتار دوزخ ميشويد.»امام كاظم(عليه السلام)، علي بن يقطين، يكي از ياران نزديك خويش را از اين فرمان استثنا كرد و اجازت داد تا منصب وزرات را در روزگار هارون عهده دار گردد و پيش از او، منصب زمامداري را در ايّام مهدي بپذيرد.
او نزد امام موسي(عليه السلام)رفت و از او اجازت خواست تا استعفا دهد و منصب خود را ترك كند، امّا امام او را از اين كار بازداشت و به او گفت: «چنين مكن، برادران تو به سبب تو عزّت دارند و به تو افتخار ميكنند، شايد به ياري خدا بتواني شكست ها را درمان كني و دست بينوايي را بگيري يا به دست تو، مخالفان خدا درهم شكسته شوند.
اي علي! كفّاره و تاوان شما، خوبي كردن به برادران است، يك مورد را براي من تضمين كن، سه مورد را برايت تضمين ميكنم، نزد من ضامن شو كه هر يك از دوستان ما را ديدي نياز او را برآوري و او را گرامي داري و من ضامن ميشوم كه هرگز سقف زنداني بر تو سايه نيفكند و دم هيچ شمشير به تو نرسد و هرگز فقر به سراي تو پاي نگذارد.
اي علي! هر كس مؤمني را شاد سازد، اوّل خداي را و دوم پيامبر را و در مرحله سوم ما را شاد كرده است.»

سخن چيني درباره امام(عليه السلام)

پاره اي از فعّاليّت هاي امام كاظم(عليه السلام) به وسيله سخن چينان به هارون الرّشيد ميرسيد و اين امر، كينه و خشم او را برميانگيخت.
يك بار به او خبر دادند كه از سراسر جهان اسلام، اموالي هنگفت نزد امام موسي بن جعفر(عليه السلام) جمع آوري ميگردد و از شرق و غرب براي او حمل ميشود و او را چندين بيت المال است.
هارون به دستگيري امام(عليه السلام) و زنداني كردن او فرمان داد، يحيي برمكي آگاه شد كه امام(عليه السلام) در پي كار خلافت براي خويش افتاده است و به پايگاه هاي خود در همه نقاط كشور اسلامي نامه مينويسد و آنان را به سوي خويش دعوت ميكند و از مردم ميخواهد كه بر ضدّ حكومت قيام كنند، يحيي به هارون خبر داد و او را عليه امام(عليه السلام) تحريك كرد.
هارون امام را به زندان افكند و از شيعيانش جدا ساخت و امام(عليه السلام) روزگاري دراز، شايد حدود چهارده سال، در زندان هارون گذراند.
امام(عليه السلام) در زندان نامه اي به هارون فرستاد و در آن نامه نفرت و خشم خود را به او ابراز فرمود، متن نامه چنين است:«هرگز بر من روزي پربلا نميگذرد، كه بر تو روزي شاد سپري ميگردد، ما همه در روزي كه پايان ندارد مورد حساب قرار ميگيريم و آنجاست كه مردم فاسد زيان خواهند ديد.»امام كاظم(عليه السلام) در زندان، شكنجه ها و رنجهاي فراوان را تحمّل كرد، دست و پاي مباركش را به زنجير ميبستند و آزارهاي كشنده بر او روا ميداشتند.
سرانجام زهري كشنده به او خوراندند و مظلومانه او را به شهادت رساندند.

صفات برجسته امام كاظم(عليه السلام)

حضرت امام موسي كاظم(عليه السلام) عابدترين و زاهدترين، فقيه ترين، سخيترين و كريمترين مردم زمان خود بود، هر گاه دو سوم از شب ميگذشت نمازهاي نافله را به جا ميآورد و تا سپيده صبح به نماز خواندن ادامه ميداد و هنگامي كه وقت نماز صبح فرا ميرسيد، بعد از نماز شروع به دعا ميكرد و از ترس خدا آن چنان گريه ميكرد كه تمام محاسن شريفش به اشك آميخته ميشد و هر گاه قرآن ميخواند مردم پيرامونش جمع ميشدند و از صداي خوش او لذّت ميبردند.
آن حضرت، صابر، صالح، امين و كاظم لقب يافته بود و به عبد صالح شناخته ميشد، و به خاطر تسلّط بر نفس و فروبردن خشم، به كاظم مشهور گرديد.
مردي از تبار عمر بن الخطاب در مدينه بود كه او را ميآزرد و علي(عليه السلام) را دشنام ميداد.
برخي از اطرافيان به حضرت گفتند: اجازه ده تا او را بكشيم، ولي حضرت به شدّت از اين كار نهي كرد و آنان را شديداً سرزنش فرمود.
روزي سراغ آن مرد را گرفت، گفتند: در اطراف مدينه، به كار زراعت مشغول است.
حضرت سوار بر الاغ خود وارد مزرعه وي شد.
آن مرد فرياد برآورد: زراعت ما را خراب مكن، ولي امام به حركت خود در مزرعه ادامه داد وقتي به او رسيد، پياده شد و نزد وي نشست و با او به شوخي پرداخت، آن گاه به او فرمود: چقدر در زراعت خود از اين بابت زيان ديدي؟ گفت: صد دينار.
فرمود: حال انتظار داري چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: من از غيب خبر ندارم.
امام به او فرمود: پرسيدم چه مبلغ از آن عايدت شود؟ گفت: انتظار دارم دويست دينار عايدم شود. امام به او سيصد دينار داد و فرمود: زراعت تو هم سر جايش هست. آن مرد برخاست و سر حضرت را بوسيد و رفت. امام به مسجد رفت و در آنجا آن مرد را ديد كه نشسته است. وقتي آن حضرت را ديد، گفت: خداوند ميداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد. يارانش گرد آمدند و به او گفتند: داستان از چه قرار است، تو كه تا حال خلاف اين را ميگفتي. او نيز به دشنام آنها و به دعا براي امام موسي(عليه السلام) پرداخت. امام(عليه السلام) نيز به اطرافيان خود كه قصد كشتن او را داشتند فرمود: آيا كاري كه شما ميخواستيد بكنيد بهتر بود يا كاري كه من با اين مبلغ كردم؟و بسياري از اين گونه روايات، كه به اخلاق والا و سخاوت و شكيبايي آن حضرت بر سختيها و چشمپوشي ايشان از مال دنيا اشارت ميكند، نشانگر كمال انساني و نهايت عفو و گذشت آن حضرت است.

بعد از شهادت

سندي بن شاهك، به دستور هارون الرّشيد، سمّي را در غذاي آن حضرت گذارد و امام(عليه السلام) از آن غذا خورد و اثر آن در بدن مباركش كارگر افتاد و بيش از سه روز مهلتش نداد.
وقتي امام به شهادت رسيد، سندي گروهي از فقها و بزرگان بغداد را بر سر جنازه اش آورد و به ايشان گفت: به او نگاه كنيد، آيا در وي اثري از ضربه شمشير يا اصابت نيزه ميبينيد؟گفتند: ما از اين آثار چيزي نميبينيم و از آنها خواست كه بر مرگ طبيعي او شهادت دهند و آنها نيز شهادت دادند!آن گاه جسد شريف آن حضرت را بيرون آورده و آن را بر جسر (پل) بغداد نهادند و دستور داد كه ندا دهند: اين موسي بن جعفر است كه مرده است، نگاه كنيد. عابران به او نگاه ميكردند و اثري از چيزي كه نشان دهنده كشتن او باشد، نميديدند.
يعقوبي در تاريخش ميگويد: پس از آن كه امام كاظم(عليه السلام) مدّت درازي را در زندان هاي تاريك هارون الرّشيد گذراند، به ايشان گفته شد: چطور است كه به فلان كس نامه اي بنويسي تا درباره تو با رشيد صحبت كند؟ امام فرمود: پدرم به نقل از پدرانش حديثم كرده: «خداوند به داود(عليه السلام) سفارش كرده كه هر گاه بنده اي، به يكي از بندگان من اميد بست، همه درهاي آسمان به رويش بسته ميشود و زمين زير پايش خالي ميگردد.»در مدّت زندان آن حضرت، اقوال مختلفي وجود دارد.
آن حضرت، چهار سال يا هفت سال يا ده سال يا به قولي چهارده سال در زندان به سر برده است.
حضرت امام موسي كاظم، سي و هفت فرزند پسر و دختر از خود به جاي گذارده كه والاترينشان حضرت علي بن موسي الرّضا(عليه السلام) ميباشد.
از ميان كلمات و سخنان ارزنده حضرت امام موسي كاظم(عليه السلام)، چهل حديث را برگزيدم كه هر يك با نورانيّت ويژه اش، روشنگر دلهاي اهل ايمان و پاكباختگان وادي حقيقت و عرفان است.
* * *

چهل حديث

قالَ الاِْمامُ الْكاظم(عليه السلام) :

1- تعقّل و معرفت
«ما بَعَثَ اللّهُ أَنْبِياءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلي عِبادِهِ إِلاّ لِيَعْقِلُوا عَنِ اللّهِ، فَأَحْسَنُهُمُ اسْتِجابَهً أَحْسَنُهُمْ مَعْرِفَةً لِلّهِ، وَ أَعْلَمُهُمْ بِأَمْرِ اللّهِ أَحْسَنُهُمْ عَقْلاً وَ أَعْقَلُهُمْ أَرْفَعُهُمْ دَرَجَةً فِي الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ.»:
خداوند پيامبران و فرستادگانش را به سوي بندگانش بر نينگيخته، مگر آن كه از طرف خدا تعقّل كنند. پس نيكوترينشان از نظر پذيرش، بهترينشان از نظر معرفت به خداست، و داناترينشان به كار خدا، بهترينشان از نظر عقل است، و عاقلترين آنها، بلند پايه ترينشان در دنيا و آخرت است.
2- حجّت ظاهري و باطني
«إِنَّ لِلّهِ عَلَي النّاسِ حُجَّتَيْنِ، حُجَّةً ظاهِرَةً وَ حُجَّةً باطِنَةً، فَأمّا الظّاهِرَةُ فَالرُّسُلُ وَ الاَْنْبِياءُ وَ الاَْئِمَّةُ وَ أَمَّا الْباطِنَةُ فَالْعُقُولُ.»:
همانا براي خداوند بر مردم دو حجّت است، حجّت آشكار و حجّت پنهان، امّا حجّت آشكار عبارت است از: رسولان و پيامبران و امامان; و حجّت پنهاني عبارت است از عقول مردمان.
3- صبر و گوشهگيري از اهل دنيا
«أَلصَّبْرُ عَلَي الْوَحْدَةِ عَلامَةُ قُوَّةِ الْعَقْلِ، فَمَنْ عَقَلَ عَنِ اللّهِ تَبارَكَ وَ تَعالي إِعْتَزَلَ أَهْلَ الدُّنْيا وَ الرّاغِبينَ فيها وَ رَغِبَ فيما عِنْدَ رَبِّهِ وَ كانَ اللّهُ آنِسَهُ فِي الْوَحْشَةِ وَ صاحِبَهُ فِي الْوَحْدَةِ، وَ غِناهُ فِي الْعَيْلَةِ وَ مُعِزَّهُ في غَيْرِ عَشيرَة.»:
صبر بر تنهايي، نشانه قوّت عقل است، هر كه از طرف خداوند تبارك و تعالي تعقّل كند از اهل دنيا و راغبين در آن كناره گرفته و بدانچه نزد پروردگارش است رغبت نموده، و خداوند در وحشت انيس اوست و در تنهايي يار او، و توانگري او در نداري و عزّت او در بيتيره و تباري است.
4- عاقلان آينده نگر
«إِنَّ الْعُقَلاءَ زَهَدُوا فِي الدُّنْيا وَ رَغِبُوا فِيالاْخِرَةِ لاَِنَّهُمْ عَلِمُوا أَنَّ الدُّنْيا طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ وَ الاْخِرَةُ طالِبَةٌ وَ مَطْلُوبَةٌ مَنْ طَلَبَ الاْخِرَةَ طَلَبَتْهُ الدُّنْيا حَتّي يَسْتَوْفي مِنْها رِزْقَهُ، وَ مَنْ طَلَبَ الدُّنْيا طَلَبَتْهُ الاْخِرَةُ فَيَأْتيهِ الْمَوْتُ فَيُفْسِدُ عَلَيْهِ دُنْياهُ وَ آخِرَتَهُ.»:
به راستي كه عاقلان، به دنيا بيرغبتند و به آخرت مشتاق; زيرا ميدانند كه دنيا خواهانست و خواسته شده و آخرت هم خواهانست و خواسته شده، هر كه آخرت خواهد دنيا او را بخواهد تا روزي خود را از آن دريافت كند، و هر كه دنيا را خواهد آخرتش به دنبال است تا مرگش رسد و دنيا و آخرتش را بر او تباه كند.
5- تضرّع براي عقل
«مَنْ أَرادَ الْغِني بِلا مال وَ راحَةَ الْقَلْبِ مِنَ الْحَسَدِ وَ السَّلامَةَ فِي الدّينِ فَلْيَتَضَّرَعْ إِلَي اللّهِ في مَسْأَلَتِهِ بِأَنْ يُكْمِلَ عَقْلَهُ، فَمَنْ عَقَلَ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ وَ مَنْ قَنَعَ بِما يَكْفيهِ اسْتَغْني وَ مَنْ لَمْ يَقْنَعْ بِما يَكْفيهِ لَمْ يُدْرِكِ الْغِني أَبَدًا.»:
هر كس بينيازي خواهد بدون دارايي، و آسايش دل خواهد بدون حسد، و سلامتي دين طلبد، بايد به درگاه خدا زاري كند و بخواهد كه عقلش را كامل كند، هر كه خرد ورزد، بدانچه كفايتش كند قانع باشد. و هر كه بدانچه او را بس باشد قانع شود، بينياز گردد. و هر كه بدانچه او را بس بُوَد قانع نشود، هرگز به بينيازي نرسد.
6- ديدار با مؤمن براي خدا
«مَنْ زارَ أَخاهُ الْمُؤْمِنَ لِلّهِ لا لِغَيْرِهِ، لِيَطْلُبَ بِهِ ثَوابَ اللّهِ وَ تَنَجُّزَ ما وَعَدَهُ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ وَكَّلَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ سَبْعينَ أَلْفِ مَلَك مِنْ حينَ يَخْرُجُ مِنْ مَنْزِلِهِ حَتّي يَعُودَ إِلَيْهِ يُنادُونَهُ: أَلا طِبْتَ وَ طابَتْ لَكَ الْجَنَّةُ، تَبَوَّأْتَ مِنَ الْجَنَّةِ مَنْزِلاً.»:
هر كس ـ فقط براي خدا نه چيز ديگر ـ به ديدن برادر مؤمنش رود تا به پاداش و وعدههاي الهي برسد، خداوند متعال، از وقت خروجش از منزل تا برگشتن او، هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه همه ندايش كنند: هان! پاك و خوش باش و بهشت برايت پاكيزه باد كه در آن جاي گرفتي.
7- مروّت، عقل و بهاي آدمي
«لا دينَ لِمَنْ لا مُرُوَّةَ لَهُ، وَ لا مُرُوَّةَ لِمَنْ لا عَقْلَ لَهُ، وَ إِنَّ أَعْظَمَ النّاسِ قَدْرًا الَّذي لايَرَي الدُّنْيا لِنَفْسِهِ خَطَرًا، أَما إِنَّ أَبْدانَكُمْ لَيْسَ لَها ثَمَنٌ إِلاَّ الْجَنَّةَ، فَلا تَبيعوها بِغَيْرِها.
كسي كه جوانمردي ندارد، دين ندارد; و هر كه عقل ندارد، جوانمردي ندارد. به راستي كه باارزشترين مردم كسي است كه دنيا را براي خود مقامي نداند، بدانيد كه بهاي تن شما مردم، جز بهشت نيست، آن را جز بدان مفروشيد.
8- حفظ آبروي مردم
«مَنْ كَفَّ نَفْسَهُ عَنْ أَعْراضِ النّاسِ أَقالَهُ اللّهُ عَثْرَتَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ وَ مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ غَضَبَهُ يَوْمَ الْقِيمَةِ.»:
هر كه خود را از آبروريزي مردم نگهدارد، خدا در روز قيامت از لغزشش ميگذرد، و هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قيامت خشمش را از او باز دارد.
9- عوامل نزديكي و دوري به خدا
«أَفْضَلُ ما يَتَقَرَّبُ بِهِ الْعَبْدُ إِلَي اللّهِ بَعْدَ الْمَعْرَفَةِ بِهِ الصَّلاةُ وَ بِرُّ الْوالِدَيْنِ وَ تَرْكُ الْحَسَدِ وَ الْعُجْبِ وَ الْفَخْرِ.»:
بهترين چيزي كه به وسيله آن بنده به خداوند تقرّب ميجويد، بعد از شناختن او، نماز و نيكي به پدر و مادر و ترك حسد و خودبيني و به خود باليدن است.
10- عاقل دروغ نميگويد
«إِنَّ الْعاقِلَ لا يَكْذِبُ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَواهُ.»:
همانا كه عاقل دروغ نميگويد، گرچه طبق ميل و خواسته او باشد.
11- حكمت كم گويي و سكوت
«قِلَّةُ الْمَنْطِقِ حُكْمٌ عَظيمٌ، فَعَلَيْكُمْ بِالصَّمْتِ، فَإِنَّهُ دَعَةٌ حَسَنَةٌ وَ قِلَّةُ وِزْر، وَ خِفَّةٌ مِنَ الذُّنُوبِ.»:
كم گويي ، حكمت بزرگي است، بر شما باد به خموشي كه شيوه اي نيكو و سبك بار و سبب تخفيف گناه است.
12- هرزه گويي بي حيا
«إِنَّ اللّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلي كُلِّ فاحِش قَليلِ الْحَياءِ لا يُبالي ما قالَ وَ لا ما قيلَ لَهُ.»:
همانا خداوند بهشت را بر هر هرزه گوِ كم حيا كه باكي ندارد چه ميگويد و يا به او چه گويند حرام گردانيده است.
13- متكبّر، داخل بهشت نميشود
«إِيّاكَ وَ الْكِبْرَ، فَإِنَّهُ لا يَدْخُلِ الْجَنَّةَ مَنْ كانَ في قَلْبِهِ مِثْقالُ حَبَّة مِنْ كِبْر.»:
از كبر و خودخواهي بپرهيز، كه هر كسي در دلش به اندازه دانه اي كبر باشد، داخل بهشت نميشود.
14- تقسيم كار در شبانه روز
«إِجْتَهِدُوا في أَنْ يَكُونَ زَمانُكُمْ أَرْبَعَ ساعات:ساعَةً لِمُناجاةِ اللهِ، وَساعَةً لاَِمْرِالْمَعاشِ، وَساعَةً لِمُعاشَرَةِ الاِْخْوانِ والثِّقاةِ الَّذينَ يُعَرِّفُونَكُمْ عُيُوبَكُمْ وَيُخَلِّصُونَ لَكُمْ فِي الْباطِنِ، وَساعَةً تَخْلُونَ فيها لِلَذّاتِكُمْ في غَيْرِ مُحَرَّم وَبِهذِهِ السّاعَةِ تَقْدِروُنَ عَلَي الثَّلاثِ ساعات.»:
بكوشيد كه اوقات شبانه روزي شما چهار قسمت باشد:1 ـ قسمتي براي مناجات با خدا، 2 ـ قسمتي براي تهيّه معاش، 3 ـ قسمتي براي معاشرت با برادان و افراد مورد اعتماد كه عيبهاي شما را به شما ميفهمانند و در دل به شما اخلاص ميورزند، 4 ـ و قسمتي را هم در آن خلوت ميكنيد براي درك لذّتهاي حلال [و تفريحات سالم] و به وسيله انجام اين قسمت است كه بر انجامِ وظايف آن سه قسمت ديگر توانا ميشويد.
15- همنشيني با ديندار و عاقل خيرخواه
«مُجالَسَةُ أَهْلِ الدّينِ شَرَفُ الدُّنْيا وَ الاْخِرَةِ، وَ مُشاوَرَةُ الْعاقِلِ النّاصِحِ يُمْنٌ وَ بَرَكَةٌ وَ رُشْدٌ وَ تَوْفيقٌ مِنَ اللّهِ، فَإِذا أَشارَ عَلَيْكَ الْعاقِلُ النّاصِحُ فَإِيّاكَ وَ الْخِلافَ فَإِنَّ في ذلِكَ الْعَطَبَ.»:
همنشيني اهل دين، شرف دنيا و آخرت است، و مشورت با خردمندِ خيرخواه، يُمن و بركت و رشد و توفيق از جانب خداست، چون خردمند خيرخواه به تو نظري داد، مبادا مخالفت كني كه مخالفتش هلاكت بار است.
16- پرهيز از اُنس زياد با مردم
«إِيّاكَ وَ مُخالَطَةَ النّاسِ وَ الاُْنْسَ بِهِمْ إِلاّ أَنْ تَجِدَ مِنْهُمْ عاقِلاً وَ مَأْمُونًا فَآنِسْ بِهِ وَ اهْرُبْ مِنْ سايِرِهِمْ كَهَرْبِكَ مِنَ السِّباعِ الضّارِيَةِ.»:
بپرهيز از معاشرت با مردم و انس با آنان، مگر اين كه خردمند و امانتداري در ميان آنها بيابي كه [در اين صورت] با او انس گير و از ديگران بگريز، به مانند گريز تو از درنده هاي شكاري.
17- نتيجه حبِّ دنيا
«مَنْ أَحَبَّ الدُّنْيا ذَهَبَ خَوْفُ الاْخِرَةِ مِنْ قَلْبِهِ وَ ما أُوتِي عَبْدٌ عِلْمًا فَازْدادَ لِلدُّنيا حُبًّا إِلاَّ ازْدادَ مِنَ اللّهِ بُعْدًا وَ ازْدادَ اللّهُ عَلَيْهِ غَضَبًا.»:
هر كه دنيا را دوست بدارد، خوف آخرت از دلش برود، و به بنده اي دانشي ندهند كه به دنيا علاقه مندتر شود، مگر آن كه از خدا دورتر و مورد خشم او قرار گيرد.
18- پرهيز از طمع و تكيه بر توكّل
«إِيّاكَ وَ الطَّمَعَ، وَ عَلَيْكَ بِالْيَأْسِ مِمّا في أَيْدِي النّاسِ، وَ أَمِتِ الطَّمَعَ مِنَ الَْمخْلُوقينَ، فَإِنَّ الطَّمَعَ مِفْتاحٌ لِلذُّلِّ، وَ اخْتِلاسُ الْعَقْلِ وَاخْتِلاقُ الْمُرُوّاتِ، وَ تَدْنيسُ الْعِرْضِ وَ الذَّهابُ بِالْعِلْمِ. وَ عَلَيْكَ بِالاِْعْتِصامِ بِرَبِّكَ وَ التَّوَكُّلِ عَلَيْهِ.
از طمع بپرهيز، و بر تو باد به نااميدي از آنچه در دست مردم است، طمع را از مخلوقين بِبُر كه طمع، كليدِ خواري است، طمع، عقل را ميربايد و مردانگي را نابودكند و آبرو را ميآلايد و دانش را از بين ميبرد. بر تو باد كه به پروردگارت پناه بري و بر او توكّل كني.
19- نتايج امانتداري و راستگويي
«أَداءُ الأَمانَةِ وَ الصِّدْقُ يَجْلِبانِ الرِّزْقَ، وَ الْخِيانَةُ وَ الْكِذْبُ يَجْلِبانِ الْفَقْرَ وَ النِّفاقَ.»:
امانتداري و راستگويي، سبب جلب رزق و روزياند، و خيانت و دروغگويي، سبب جلب فقر و دورويي.
20- سقوطِ برتري جوي
«إِذا أَرادَ اللّهُ بِالذَّرَّةِ شَرًّا أَنْبَتَ لَها جَناحَيْنِ، فَطارَتْ فَأَكَلَهَا الطَّيْرُ.»:
هر گاه خداوند بدي مورچه را بخواهد، به او دو بال ميدهد كه پرواز كند تا پرنده ها او را بخورند.
21- حقگويي و باطل ستيزي
«إِتَّقِ اللّهَ وَ قُلِ الْحَقَّ وَ إِنْ كانَ فيهِ هَلاكُكَ فَإِنَّ فيهِ نَجاتُكَ إِتَّقِ اللّهَ وَدَعِ الْباطِلَ وَ إِنْ كانَ فيهِ نَجاتُكَ، فَإِنَّ فيهِ هَلاكُكَ.»:
از خدا بترس و حقّ را بگو، اگرچه نابودي تو در آن باشد. زيرا كه در واقع، نجات تو در آن است.از خدا بترس و باطل را واگذار، اگرچه نجات تو در آن باشد، زيرا كه در واقع، نابودي تو در آن است.
22- تناسب بلا و ايمان
«أَلْمُؤْمِنُ مِثْلُ كَفَّتَي الْميزانِ كُلَّما زيدَ في إِيمانِهِ زيدَ في بَلائِهِ.»:
مؤمن همانند دو كفّه ترازوست، هر گاه به ايمانش افزوده گردد، به بلايش افزوده گردد.
23- كفّاره خدمت به حاكمان
«كَفّارَةُ عَمَلِ السُّلْطانِ أَلاِْحْسانُ إِلَي الاِْخْوانِ.»:
كفّاره كارمندي سلطان، احسان به برادران ديني است.
24- نافله و تقرّب
«صَلاةُ النَّوافِلِ قُرْبانٌ اِلَي اللّهِ لِكُلِّ مُؤْمِن... .»:
نماز نافله راه نزديك شدن هر مؤمني به خداوند است... .
25- اصلاح و گذشت
«يُنادي مُناد يَوْمَ القِيمَةِ: أَلا مَنْ كانَ لَهُ عَلَي اللّهِ أَجْرٌ فَلْيَقُمْ، فَلا يَقُومُ إِلاّ مَنْ عَفَي وَ أَصْلَحَ، فَأَجْرُهُ عَلَي اللّهِ.»:
ندا كننده اي در روز قيامت ندا ميكند:آگاه باشيد، هر كه را بر خدا مزدي است برخيزد، و برنميخيزد، مگر كسي كه گذشت كرده و اصلاح بين مردم نموده باشد، پس پاداشش با خدا خواهد بود.
26- بهترين صدقه
«عَوْنُكَ لِلضَّعيفِ مِنْ أَفْضَلِ الصَّدَقَةِ.»:
كمك كردنت به ناتوان از بهترين صدقه است.
27- سختي ناحقّ
«يَعْرِفُ شِدَّةَ الْجَوْرِ مَنْ حُكِمَ بِهِ عَلَيْهِ.»:
سختي ناحقّ را آن كس شناسد كه بدان محكوم گردد.
28- گناهان تازه، بلاهاي تازه
«كُلَّما أَحْدَثَ الناسُ مِنَ الذُّنُوبِ مالَمْ يَكُونُوا يَعْمَلُونَ أَحْدَثَ اللّهُ لَهُمْ مِنَ الْبَلاء ما لَمْ يَكُونُوا يَعُدُّونَ.»:
هر گاه مردم گناهان تازه كنند كه نميكردند، خداوند بلاهايي تازه به آنها دهد كه به حساب نميآوردند.
29- كليد بصيرت
«تَفَقَّهُوا في دينِ اللّهِ فَإِنَّ الْفِقْهَ مِفْتاحُ الْبَصيرَةِ، وَ تَمامُ الْعِبادَةِ وَ السَّبَبُ إِلَي الْمَنازِلِ الرَّفيعَةِ وَ الرُّتَبِ الْجَليلَةِ فِي الدّينِ وَ الدُّنْيا، وَ فَضْلُ الْفَقيهِ عَلَي الْعابِدِ كَفَضْلِ الشَّمْسِ عَلَي الْكَواكِبِ، وَ مَنْ لَمْ يَتَفَقَّهْ في دينِهِ لَمْ يَرْضَ اللّهُ لَهُ عَمَلاً.»:
در دين خدا دنبال فهم عميق باشيد، زيرا كه فهم عميقِ دين، كليد بصيرت و بينايي و كمال عبادت و سبب تحصيل درجات بلند و مراتب بزرگ در امور دين و دنياست.
و برتري فقيه بر عابد، مانند برتري آفتاب است بر كواكب، و كسي كه در دينش فهم عميق نجويد، خداوند هيچ عملي را از او نپسندد.
30- دنيا، بهترين وسيله
«إِجْعَلُوا لاَِنْفُسِكُمْ حَظًّا مِنَ الدُّنْيا بِإِعْطائِها ما تَشْتَهي مِنَ الْحَلالِ وَ ما لا يَثْلِمُ الْمُرُوَّةَ وَ ما لا سَرَفَ فيهِ، وَ اسْتَعينُوا بِذلِكَ عَلي أُمُورِ الدّينِ، فَإِنَّهُ رُوِي «لَيْسَ مِنّا مَنْ تَرَكَ دُنْياهُ لِدينِهِ أَوْ تَرَكَ دينَهُ لِدُنْياهُ».»:
براي خود بهره اي از دنيا برگيريد و آنچه خواهش حلال باشد و رخنه در جوانمردي ايجاد نكند و اسراف نباشد منظور داريد، و به اين وسيله براي انجام امور دين ياري جوييد. زيرا كه روايت شده است: «از ما نيست كسي كه دنيايش را براي دينش ترك گويد يا دينش را براي دنيايش رها سازد.»
31- انتظار فَرَج
«أَفْضَلُ الْعِبادَةِ بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ إِنْتِظارُ الْفَرَجِ.»:
بهترين عبادت بعد از شناخت خداوند، انتظار فَرَج و گشايش است.
32- مِهرورزي با مردم
«أَلتَّوَدُّدُ إِلَي النّاسِ نِصْفُ الْعَقْلِ.»:
مِهرورزي و دوستي با مردم، نصف عقل است.
33- پرهيز از خشم
«مَنْ كَفَّ غَضَبَهُ عَنِ النّاسِ كَفَّ اللّهُ عَنْهُ عَذابَ يَوْمِ الْقِيمَةِ.»:
هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند عذاب روز قيامت را از او باز ميدارد.
34- قويترين مردم
«مَنْ أَرادَ أَنْ يَكُونَ أَقْوَي النّاسِ فَلْيَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ.»:
هر كه ميخواهد كه قويترين مردم باشد بر خدا توكّل نمايد.
35- ترقّي، نه درجا زدن
«مَنِ اسْتِوي يَوْماهُ فَهُوَ مَغْبُونٌ، وَ مَنْ كانَ آخِرُ يَوْمَيْهِ شَرَّهُما فَهُوَ مَلْعُونٌ وَ مَنْ لَمْ يَعْرِفِ الزِّيادَةَ في نَفْسِهِ فَهُوَ في نُقْصان، وَ مَنْ كانَ إِلَي النُّقْصانِ فَالْمَوْتُ خَيْرٌ لَهُ مِنَ الْحَياةِ.»:
كسي كه دو روزش مساوي باشد، مغبون است، و كسي كه دومين روزش، بدتر از روز اوّلش باشد ملعون است، و كسي كه در خودش افزايش نبيند در نقصان است، و كسي كه در نقصان است مرگ براي او بهتر از زندگي است.
36- خير رساني به ديگران
«إِنَّ مِنْ أَوْجَبِ حَقِّ أَخيكَ أَنْ لا تَكْتُمَهُ شَيْئًا يَنْفَعُهُ لاَِمْرِ دُنْياهُ وَ لاَِمْرِ آخِرَتِهِ.»:
همانا واجبترين حقّ برادرت بر تو آن است كه چيزي را كه سبب نفع دنيا و آخرت اوست، از او پنهان و پوشيده نداري.
37- پرهيز از شوخي
«إِيّاكَ وَ الْمِزاحَ فَإِنَّهُ يَذْهَبُ بِنُورِ إِيْمانِكَ.»:
از شوخي [بيمورد] بپرهيز، زيرا كه شوخي، نور ايمان تو را ميبرد.
38- پند پديدهها
«ما مِنْ شَيء تَراهُ عَيْناكَ إِلاّ وَ فيهِ مَوْعِظَةٌ.»:
چيزي نيست كه چشمانت آن را بنگرد، مگر آن كه در آن پند و اندرزي است.
39- رنج ناديده، نيكي را نميفهمد
«مَنْ لَمْ يَجِدْ لِلاِْساءَةِ مَضَضًا لَمْ يَكُنْ عِنْدَهُ لِلاِْحْسانِ مَوْقِعٌ.»:
كسي كه مزه رنج و سختي را نچشيده، نيكي و احسان در نزد او جايگاهي ندارد.
40- محاسبه اعمال
«لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ في كُلِّ يَوْم فَإِنْ عَمِلَ حَسَنـًا اسْتَزادَ اللّهَ وَ إِنْ عَمِلَ سَيِّئًا اسْتَغْفَرَ اللّهَ مِنْهُ وَ تابَ إِلَيْهِ.»:
از ما نيست كسي كه هر روز حساب خود را نكند، پس اگر كار نيكي كرده است از خدا زيادي آن را بخواهد، و اگر در آن كار بدي كرده، ازخدا آمرزش طلب نموده و به سوي او توبه نمايد.